شماره ١٤٣: اي مشک خطا خط سياهت

اي مشک خطا خط سياهت
خورشيد درم خريد ماهت
هرگز به خطا خطي نيفتاد
سر سبزتر از خط سياهت
در عالم حسن پادشاهي
جان همه عاشقان سپاهت
چون بنده شدند پادشاهانت
مي نتوان خواند پادشاهت
گردان گردان سپهر سرکش
جويان جويان ز دير گاهت
بر خاک از آن فتاد خورشيد
تا ذره بود ز خاک راهت
چون چين قبا به هم درافتند
عشاق چو کژ نهي کلاهت
در عشق تو زهد چون توان کرد
چون کس نرسد به يک گناهت
بس آه که عاشقانت کردند
دل نرم نشد ز هيچ آهت
هرگز نرسد ور آن همه آه
درهم بندي به بارگاهت
آن دم که ز پرده رخ نمايي
صد فتنه نشسته در پناهت
وانگه که ز لب شکر گشايي
صد خوزستان زکات خواهت
گر تو شکري دهي به عطار
اين صدقه فتد به جايگاهت