شماره ١٤١: اي بي نشان محض نشان از که جويمت

اي بي نشان محض نشان از که جويمت
گم گشت در تو هر دو جهان از که جويمت
تو گم نه اي و گمشده تو منم وليک
تا يافت يافت مي نتوان از که جويمت
دل در فناي وحدت و جان در بقاي صرف
من گمشده درين دو ميان از که جويمت
پيدا بسي بجستمت اما نيافتم
اکنون مرا بگو که نهان از که جويمت
چون در رهت يقين و گماني همي رود
اي برتر از يقين و گمان از که جويمت
در بحر بي نهايت عشقت چو قطره اي
گم شد نشان مه به نشان از که جويمت
تا بود که بويي از تو بيابد دلم چو جان
بيرون شد از زمان و مکان از که جويمت
در جست و جوي تو دلم از پرده اوفتاد
اي در درون پرده جان از که جويمت
عطار اگرچه يافت به عين يقين تورا
اي بس عيان به عين عيان از که جويمت