شماره ١٣٠: تا دل ز کمال تو نشان يافت

تا دل ز کمال تو نشان يافت
جان عشق تو در ميان جان يافت
پروانه شمع عشق شد جان
چون سوخته شد ز تو نشان يافت
جان بود نگين عشق و مهرت
چون نقش نگين در آن ميان يافت
جان بارگه تورا طلب کرد
در مغز جهان لامکان يافت
جان را به درت نگاهي افتاد
صد حلقه برو چو آسمان يافت
هر جان که به کوي تو فرو شد
از بوي تو جان جاودان يافت
فرياد و خروش عاشقانت
در کون و مکان نمي توان يافت
از درد تو جان ما بناليد
درمان تو درد بي کران يافت
چون درد تو يافت زير هر درد
درمان همه جهان نهان يافت
هرچيز که جان ما همي جست
چون در تو نگاه کرد آن يافت
هر مقصودي که عقل را بود
در شعله روي تو عيان يافت
عطار چو اين سخن بيان کرد
بيرون ز جهان بسي جهان يافت