شماره ١٢١: آيينه تو سياه رويي است

آيينه تو سياه رويي است
او را چه خبر که ماه روي است
آن آينه مي زداي پيوست
کورا گه پشت و گاه روي است
آن پشت ز عشق روي گردان
گر کرده تو را به راه روي است
کز عشق چو آفتاب گردد
هر ذره اگر سياه روي است
نه چرخ کلاه فرق عشق است
پس در خور آن کلاه روي است
تا اين رويش نگردد آن روي
او را همه در گناه روي است
هر ذره که هست در دو عالم
او را سوي پيشگاه روي است
نتواند يافت هرگز اين روي
آن را که به عز و جاه روي است
هرگز نرسد به ذروه عرش
آن را که به قعر چاه روي است
روي از همه شيوه بست بايد
آن را که به پادشاه روي است
زين شوق فريد را همه عمر
آورده به بارگاه روي است