شماره ١١٥: آفتاب رخ تو پنهان نيست

آفتاب رخ تو پنهان نيست
ليک هر ديده محرم آن نيست
هر که در عشق ذره ذره نشد
پيش خورشيد پاي کوبان نيست
ذره مي شو هواي جانان را
که به جانان رسيدن آسان نيست
مرد جانان نه اي مکن دعوي
زانکه نامرد مرد جانان نيست
شادي وصل تو کسي يابد
که درين واديش غم جان نيست
تا که دردي نيايدت پيدا
هرچه ديگر کني تو درمان نيست
سر درين راه باز و پا در نه
زانکه ره را اميد پايان نيست
تن بزن چند گويي اي عطار
هر کسي مرد اين بيابان نيست