شماره ٨٤: تا عشق تودر ميان جان است

تا عشق تودر ميان جان است
جان بر همه چيز کامران است
يارب چه کسي که در دو عالم
کس قيمت عشق تو ندانست
عشقت به همه جهان دريغ است
زان است که از جهان نهان است
اندوه تو کوه بي قرار است
سوداي تو بحر بي کران است
شادي دل کسي که دايم
با درد غم تو شادمان است
با تو نفسي نشسته بودم
ديري است کم آرزوي آن است
گر دست دهد دمي وصالت
پيش از اجل آرزوي آن است
جانا چو تو از جهان فزوني
خود جان ز چه بسته جهان است
بي صبر و قرار جان عطار
بر بوي وصال جاودان است