شماره ٧٣: حسن تو رونق جهان بشکست

حسن تو رونق جهان بشکست
عشق روي تو پشت جان بشکست
هر سپاهي که عقل مي آراست
غمزه تو به يک زمان بشکست
ناوک انداز آسمان چو بديد
طاق ابروي تو کمان بشکست
عکس ماهت به آفتاب رسيد
منصب آفتاب از آن بشکست
پسته را پهن بازمانده دهان
داني از چيست زان دهان بشکست
همچو شمعي شکر چرا بگداخت
که دلش زان شکرستان بشکست
حيله جادوان بابل را
آن دو جادوي دلستان بشکست
چون به وصلت توان رسيد که هجر
دل عطار ناتوان بشکست