شماره ٦٦: روي تو شمع آفتاب بس است

روي تو شمع آفتاب بس است
موي تو عطر مشک ناب بس است
چند پيکار آفتاب کشم
قبله رويت آفتاب بس است
روي چون روز در نقاب مپوش
زلف شبرنگ تو نقاب بس است
به خطا گر کشيدمت سر زلف
چين ابروي تو جواب بس است
گر همه عمر اين خطا کردم
در همه عمرم اين صواب بس است
تاب در زلف دلستان چه دهي
دل من بي تو جاي تاب بس است
چه قرارم بري که خواب از من
برد آن چشم نيم خواب بس است
چه زني در من آتشي که مرا
در گذشته ز فرق آب بس است
گر ز ماهي طلب کني سي روز
از توام سي در خوشاب بس است
تا ابد بيهشان روي تو را
عرق روي تو گلاب بس است
مجلس انس تشنگان تو را
لب ميگون تو شراب بس است
رگ و پي در تنم در آن مجلس
همچو زير و بم رباب بس است
گر نمکدان تو شکر ريز است
دل پر شور من کباب بس است
دل عطار تا که جان دارد
کنج عشق تو را خراب بس است