شماره ٥٨: لعلت از شهد و شکر نيکوتر است

لعلت از شهد و شکر نيکوتر است
رويت از شمس و قمر نيکوتر است
خادم زلف تو عنبر لايق است
هندوي رويت بصر نيکوتر است
حلقه هاي زلف سرگردانت را
سر ز پا و پا ز سر نيکوتر است
از مفرح ها دل بيمار را
از لب تو گلشکر نيکوتر است
بوسه اي را مي دهم جاني به تو
کار با تو سر به سر نيکوتر است
رسته دندانت در بازار حسن
استخواني از گهر نيکوتر است
هيچ بازاري چنان رسته نديد
زانکه هريک زان دگر نيکوتر است
عارضت کازرده گردد از نظر
هر زماني در نظر نيکوتر است
چون کسي را بر ميانت دست نيست
دست با تو در کمر نيکوتر است
چون لب لعلت نمک دارد بسي
گر خورم چيزي جگر نيکوتر است
کار رويم تا به تو رو کرده ام
دور از رويت ز زر نيکوتر است
گر دل عطار شد زير و زبر
دل ز تو زير و زبر نيکوتر است