شماره ٤٩: مرا در عشق او کاري فتادست

مرا در عشق او کاري فتادست
که هر مويي به تيماري فتادست
اگر گويم که مي داند که در عشق
چگونه مشکلم کاري فتادست
مرا گويد اگر داني وگرنه
چنين در عشق بسياري فتادست
اگر گويم همه غمها به يک بار
نصيب جان غمخواري فتادست
مرا گويد مرا زين هيچ غم نيست
همه غمها تو را آري فتادست
چو خونم مي بريزي زود بشتاب
که الحق تيز بازاري فتادست
مرا چون خون بريزي زود بفروش
که بس نيکم خريداري فتادست
مرا جانا ز عشقت بود صد بار
به سرباري کنون باري فتادست
دل مستم چو مرغ نيم بسمل
به دام چون تو دلداري فتادست
از آن دل دست بايد شست دايم
که در دست چو تو ياري فتادست
کجا يابد گل وصل تو عطار
که هر دم در رهش خاري فتادست