شماره ٤١: قبله ذرات عالم روي توست

قبله ذرات عالم روي توست
کعبه اولاد آدم کوي توست
ميل خلق هر دو عالم تا ابد
گر شناسند و اگر ني سوي توست
چون به جز تو دوست نتوان داشتن
دوستي ديگران بر بوي توست
هر پريشاني که در هر دو جهان
هست و خواهد بود از يک موي توست
هر کجا در هر دو عالم فتنه اي است
ترکتاز طره هندوي توست
پهلوانان درت بس بي دلند
دل ندارد هر که در پهلوي توست
نيست پنهان آنکه از من دل ربود
هست همچون آفتاب آن روي توست
عقل چون طفل ره عشق تو بود
شيرخوار از لعل پر لؤلؤي توست
تيرباراني که چشمت مي کند
بر دلم پيوسته از ابروي توست
گفتم ابرويت اگر طاقم فکند
اين گناه نرگس جادوي توست
گفتم اي عاقل برو چون تير راست
کين کمان هرگز نه بر بازوي توست
اين همه عطار دور از روي تو
درد از آن دارد که بي داروي توست