شماره ٤٠: عقل مست لعل جان افزاي توست

عقل مست لعل جان افزاي توست
دل غلام نرگس رعناي توست
نيکويي را در همه روي زمين
گر قبايي هست بر بالاي توست
چون کسي را نيست حسن روي تو
سير مهر و مه به حسن راي توست
نور ذره ذره بخش هر دو کون
آفتاب طلعت زيباي توست
در جهان هرجا که هست آرايشي
پرتو از روي جهان آراي توست
تا رخت شد ملک بخش هر دو کون
مالک الملک جهان مولاي توست
خون اگر در آهوي چين مشک شد
هم ز چين زلف عنبرساي توست
گرچه آب خضر جام جم بشد
تشنه جام جهان افزاي توست
خلق عالم در رهت سر باختند
ور کسي را هست سر همپاي توست
آسمان سر بر زمين هر جاي تو
در طواف عشق يک يک جاي توست
آفتاب بي سر و بن ذره وار
اين چنين سرگشته در سوداي توست
اين جهان و آن جهان و هرچه هست
شبنمي لب تشنه از درياي توست
چون به جز تو در دو عالم نيست کس
در دو عالم کيست کوهمتاي توست
هر که را هر ذره اي چشمي شود
هم گر انصاف است نابيناي توست
گر فريد امروز چون شوريده اي است
عاقل خلق است چون شيداي توست