شماره ٣٣: اين چه سوداست کز تو در سر ماست

اين چه سوداست کز تو در سر ماست
وين چه غوغاست کز تو در بر ماست
از تو در ما فتاده شور و شري
اين همه شور و شر نه در خور ماست
تا تو کردي به سوي ما نظري
ملک هر دو جهان مسخر ماست
پاکباز آمديم از دو جهان
کاتشت در ميان جوهر ماست
آتشي کز تو در نهاد دل است
تا ابد رهنماي و رهبر ماست
ديده اي کو که روي تو بيند
ديده تيره است و يار در بر ماست
ما درين ره حجاب خويشتنيم
ورنه روي تو در برابر ماست
تا که عطار عاشق غم توست
دل اصحاب ذوق غمخور ماست