شماره ١٩: بعدجوي از نفس سگ گر قرب جان مي بايدت

بعدجوي از نفس سگ گر قرب جان مي بايدت
ترک کن اين چاه و زندان گر جهان مي بايدت
باز عرشي گر سر جبريل داري پر برآر
ورنه در گلخن نشين گر استخوان مي بايدت
نفس را چون جعفر طيار برکن بال و پر
گر به بالا پر و بال مرغ جان مي بايدت
در جهان قدس اگر داري سبک روحي طمع
بر جهان جسم دايم سر گران مي بايدت
عمر در سود و زيان بردي به آخر بي خبر
مي ندارد سود با تو پس زيان مي بايدت
چند گردي در زمين بي پا و سر چون آسمان
از زمين بگسل اگر بر آسمان مي بايدت
روز و شب مشغول کار و بار دنيا مانده اي
دين به سرباري دنيا رايگان مي بايدت
هرچه گوئي چون ترازو زين زبان گر يک جو است
گنگ شو از ما سوي الله گر زبان مي بايدت
جو کشي و نيم جو همچون ترازوي دو سر
از خري جو مي مکش گر کهکشان مي بايدت
اي عجب نمرود نفس و وانگهي همچون خليل
زحمت جبريل رفته از ميان مي بايدت
در هوا استاده و از منجنيق انداخته
بر سر آتش به خلوت همچنان مي بايدت
چون تو از آذر مزاجي دوستي با زر چرا
پس چو ابراهيم آتش گلستان مي بايدت
اي خر مرده سگ نفست به گلخن در کشيد
پس چو عيس بر فلک دامن کشان مي بايدت
در جهان خوفناک ايمن نشيني اي فريد
امن تو از چيست چون خط امان مي بايدت