شماره ١٣: برقع از ماه برانداز امشب

برقع از ماه برانداز امشب
ابرش حسن برون تاز امشب
ديده بر راه نهادم همه روز
تا درآيي تو به اعزاز امشب
من و تو هر دو تماميم بهم
هيچکس را مده آواز امشب
کارم انجام نگيرد که چو دوش
سرکشي مي کني آغاز امشب
گرچه کار تو همه پرده دري است
پرده زين کار مکن باز امشب
تو چو شمعي و جهان از تو چو روز
من چو پروانه جانباز امشب
همچو پروانه به پاي افتادم
سر ازين بيش ميفراز امشب
عمر من بيش شبي نيست چو شمع
عمر شد، چند کني ناز امشب
بوده ام بي تو به صد سوز امروز
چکني کشتن من ساز امشب
مرغ دل در قفس سينه ز شوق
مي کند قصد به پرواز امشب
دانه از مرغ دلم باز مگير
که شد از بانگ تو دمساز امشب
دل عطار نگر شيشه صفت
سنگ بر شيشه مينداز امشب