شماره ٦: گر سير نشد تو را دل از ما

گر سير نشد تو را دل از ما
يک لحظه مباش غافل از ما
در آتش دل بسر همي گرد
ماننده مرغ بسمل از ما
تر مي گردان به خون ديده
هر روز هزار منزل از ما
چون ابر بهاري مي گري زار
تا خاک ز خون کني گل از ما
آخر به چه ميل همچو خامان
که گاه بگيردت دل از ما
يا در غم ما تمام پيوند
يا رشته عشق بگسل از ما
مگريز ز ما اگرچه نامد
جز رنج و بلات حاصل از ما
کز هر رنجي گشاده گردد
صد گنج طلسم مشکل از ما
عطار در اين مقام چون است
ديوانه عشق و عاقل از ما