شماره ٨٥: از حد گذشت درد و به درمان نميرسيم

از حد گذشت درد و به درمان نميرسيم
بر لب رسيد جان و به جانان نميرسيم
گر رهروان به کعبه مقصود ميرسند
ما جز به خارهاي مغيلان نميرسيم
آنانکه راه عشق سپردند پيش از اين
شبگير کرده اند به ايشان نميرسيم
ايشان مقيم در حرم وصل مانده اند
ما سعي ميکنيم و به دربان نميرسيم
بوئي ز عود مي شنود جان ما ولي
در کنه کار مجمره گردان نميرسيم
چون صبح در صفا نفس صدق ميزنيم
ليکن به آفتاب درخشان نميرسيم
در مسکنت چو پيرو سلمان نميشويم
در سلطنت به جاه سليمان نميرسيم
همچون عبيد واله و حيران بمانده ايم
در سر کارخانه يزدان نميرسيم