شماره ٦١٧: قد موزون تو روزي که به جولان برخاست

قد موزون تو روزي که به جولان برخاست
هر که را بود دلي، از سر ايمان برخاست
خار خار دلم از سينه نمايان گرديد
بخيه تنگ رفويم ز گريبان برخاست
شرم عشق است که پامال نگردد هرگز
لاله افکنده سر از خاک شهيدان برخاست
که دگر ز اهل کرم رحم به محتاج کند؟
ابر با ديده خشک از لب عمان برخاست
بر دل غنچه اگر خورد نسيمي گستاخ
شور محشر به دل بيضه ز مرغان برخاست
همت آبله پاي طلب را نازم!
که به مشاطگي خار مغيلان برخاست
زد همان روز که با غنچه محجوب تو لاف
قفل شرم از دهن پسته خندان برخاست
همدمي سير مقامات نفرمود او را
ني ما تا به چه طالع ز نيستان برخاست
بگسل از اهل کرم تا شودت پايه بلند
صدف از خاک به يک ريزش نيسان برخاست
قالبي نيست سخن سنجي ما چون طوطي
بلبل ما ز دل بيضه غزلخوان برخاست