شماره ٣٩٣: شد چو عالمگير غفلت، جاهل و دانا يکي است

شد چو عالمگير غفلت، جاهل و دانا يکي است
خانه چون تاريک شد بينا و نابينا يکي است
نيست مجنون را ز شور عشق پرواي تميز
گردباد و محمل ليلي درين صحرا يکي است
نيست تدبير خرد را در جهان عشق کار
ناخدا و تخته کشتي درين دريا يکي است
ز اختلاف ظرف، گوناگون نمايد رنگ مي
ورنه در ميخانه وحدت مي حمرا يکي است
ما نفس بيهوده مي سوزيم در آه و فغان
سرکشي و عجز پيش حسن بي پروا يکي است
گوشه گيرانند پيش کوته انديشان سبک
ورنه شان کوه قاف و شوکت عنقا يکي است
آه ما رعناترست از آه ماتم ديدگان
آنچنان کز جمله شبها شب يلدا يکي است
غافلان از کاهلي امروز را فردا کنند
ورنه پيش خود حساب امروز با فردا يکي است
نيست صدر و آستاني خانه آيينه را
خار و گل را جاي در چشم و دل بينا يکي است
اختلاف رنگ، گل را برنيارد ز اتحاد
با دو رنگي پيش يکرنگان گل رعنا يکي است
شق کنند از تيغ صائب گر سر ما چون قلم
سرنمي پيچيم از توحيد، حرف ما يکي است