شماره ٢٥: ساقيا! بده جامي، زان شراب روحاني

ساقيا! بده جامي، زان شراب روحاني
تا دمي برآسايم زين حجاب جسماني
بهر امتحان اي دوست، گر طلب کني جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل ماني
بي وفا نگار من، مي کند به کار من
خنده هاي زير لب، عشوه هاي پنهاني
دين و دل به يک ديدن، باختيم و خرسنديم
در قمار عشق اي دل، کي بود پشيماني؟
ما ز دوست غير از دوست، مقصدي نمي خواهيم
حور و جنت اي زاهد! بر تو باد ارزاني
رسم و عادت رنديست، از رسوم بگذشتن
آستين اين ژنده، مي کند گريباني
زاهدي به ميخانه، سرخ روز مي ديدم
گفتمش: مبارک باد بر تو اين مسلماني
زلف و کاکل او را چون به ياد مي آرم
مي نهم پريشاني بر سر پريشاني
خانه دل ما را از کرم، عمارت کن!
پيش از آنکه اين خانه رو نهد به ويراني
ما سيه گليمان را جز بلا نمي شايد
بر دل بهائي نه هر بلا که بتواني