دامن از تردامنان اي جان بدر بايد کشيد
دست خود از دست هر بي پا و سر بايد کشيد
عشق مي بازي طريق عاشقان بايد سپرد
ميل حج داري بلاي بحر و بر بايد کشيد
درد دردت گر دهد چو صاف درمان نوش کن
ور مي صافت دهد در دم به بر بايد کشيد
گر به دور حسن او ديدي بلاي او چه شد
جور ناچار است در دور قمر بايد کشيد
توتياي ديده ما خاک پاي عاشقان
اين چنين خوش توتيائي در بصر بايد کشيد
نعمت الله را اگر خواهي که مهماني کني
سفره اي گرد جهان سر تا به سر بايد کشيد
ور به قدر همتش سازي سراي مختصر
چار ديواري به هفت اقليم در بايد کشيد