جيب شب آفتاب چون بگشود
            از گريبان روز رو بنمود
         
        
            شب امکان خيال بود و نماند
            هست روز وجوب و خواهد بود
         
        
            غير او نيست ور تو گوئي هست
            او بخود ديگران به او موجود
         
        
            عقل چون شب برفت و عشق آمد
            خاطر ما ازين و آن آسود
         
        
            يک حقيقت که آدمي خوانند
            گه اياز است به نام و گه محمود
         
        
            عالمي را به رقص آورده
            قول مستانه اي که او فرمود
         
        
            نعمت الله گرد نقطه دل
            همچو پرگار دايره پيمود