آفتابي مه نقابي رو نمود
تو نکو مي بين که او نيکو نمود
ذره ها روشن شدند از آفتاب
نور او بنگر که ما را چو نمود
ديده ام آئينه گيتي نما
آن جمال بر کمال او نمود
خود به خود بنموده است در عين ما
تا نگوئي او به ما و تو نمود
صد هزار آئينه آيد در نظر
در دو آئينه يکي رو دو نمود
آب چشم ما به هر سو شد روان
آبروي ما از آن هر سو نمود
خوش بيا بر ديده سيد نشين
تا به بيني نور او چون رو نمود