هر که رخسار تو بيند به گلستان نرود
هر که درد تو کشد از پي درمان نرود
آنکه در خانه دمي با تو به خلوت بنشست
به تماشاي گل و لاله و ريحان نرود
خضر اگر لعل روان بخش ترا دريابد
بار ديگر به لب چشمه حيوان نرود
گرنه اميد لقاي تو بود در جنت
هيچ عاشق بسوي روضه رضوان نرود
مرد بايد که ز شمشير نگرداند روي
گرنه از خانه همان به که به ميدان نرود
هوسم بود که در کيش غمت کشته شوم
ليکن اين لاشه ضعيف است و به قربان نرود
در ازل بر دل ما عشق تو داغي بنهاد
که غمش تا به ابد از دل بريان نرود
چند گفتي به هوس از پي دل چند روي
عاشق دلشده چون از پي جانان نرود
نعمت الله ز الطاف تو گويد سخني
عاشق آن است که جز در پي جانان نرود