چشم ما خوش چشمه آبش بهرسو مي رود
اين چنين آب خوشي پيوسته بر رو مي رود
مي رود عمر عزيز من به عشق روي او
دل خوشم از عمر خود زيرا که نيکو مي رود
دل طواف کعبه وصلش به جان جويد مدام
در بيابان فراق او به پهلو مي رود
آفتاب است او و عالم سايه بان آفتاب
هر کجا او مي رود اين سايه با او مي رود
در ازل نقش خيال او به ديده بسته ايم
تا ابد نقشي چنين از چشم ما چو مي رود
يک زماني صحبت او را غنيمت مي شمر
زانکه اين محبوب ما دير آمد و زو مي رود
بر در خلوتسراي سيد ار شاهي رسد
بنده گردد وز سر اخلاص آنجو مي رود