نسبت خرقه ام از پير خرابات بود
به از اين نسبت خرقه ز محالات بود
اين چنين پير و مريدي و چنان ميخانه
باده نوشيدن من عين عبادات بود
عشق مي بازم و خاطر به خدا مشغول است
مي خورم باده و جانم به مناجات بود
نامراد از در ما باز نگرديد کسي
در ميخانه ما قبله حاجات بود
زاهد ار جنت فردوس به جان مي جويد
جنت عاشق سرمست خرابات بود
سخني از دل و دلدار به جان مي گويم
سخنم از سر صدق است و کرامات بود
پير و سر حلقه ما سيد بزم عشق است
قدر هر کس به کمالات و مقامات بود