آفتابي را به مه بنموده اند
خم مي در ساغري پيموده اند
اين عجب بنگر که پنهان گشته اند
آفتابي را به گل اندوده اند
مجلس مستانه اي بنهاده اند
بر همه رندان دري بگشوده اند
باده نوشان در خرابات مغان
فارغ از عالم خوشي آسوده اند
تا خيالش مي نمايد رو به خواب
بي خيالش يک دمي نغنوده اند
عاشق و معشوق ما با همدگر
هر کجا بودند با هم بوده اند
در ولايت حاکمي اوليا
نعمت الله را عطا فرموده اند