عاشقان از بيش و کم آسوده اند
از وجود و از عدم آسوده اند
همدم جام اند و با ساقي حريف
عارفانه دم به دم آسوده اند
سرخوشند و شادمان مي مي خورند
خرم اند و هم ز غم آسوده اند
لطف ساقي مي به رندان مي دهد
اين گدايان از کرم آسوده اند
بت پرستان در خرابات مغان
عاشقانه از صنم آسوده اند
لب نهاده بر لب جام مدام
از شراب جام جم آسوده اند
پادشاهان سيم بر هم مي نهند
اين گدايان از درم آسوده اند
غسل کرده در محيط عشق او
از حدوث و از قدم آسوده اند
در نعيم جاودان با سيدند
منعمانه از نعم آسوده اند