آب حيات ماست که مي نام کرده اند
روح است و همچو راح درين جام کرده اند
آنها که زاهدند ندارند ذوق مي
ترک شراب ناب به ناکام کرده اند
مستيم و درد خواره و رنديم و دردمند
ما را دوا به جام غم انجام کرده اند
در جام مي خيال رخش نقش بسته اند
آن گه از آن لبش طمع خام کرده اند
از نور سيدم اثر صبح ديده اند
وز تار زلف او خبر شام کرده اند