هر که او را خبر از اهل دلانش باشد
ياري اهل دلان در دل و جانش باشد
دردمندي که به جان دردي دردش نوشد
راحت جان خوشي در دو جهانش باشد
آتش عشق دلم سوخت، چنان داغي را
در قيامت چو بجويند نشانش باشد
ديده اهل نظر نور ازو مي يابد
اين چنين نور، چنان عين عيانش باشد
عاقل ار عشق ندارد بر ما آنش نيست
رند مستي طلب اي دوست که آنش باشد
هر گدائي که بود بر در سلطان دايم
همچو ما در دو جهان حکم روانش باشد
نعمت الله بسي بندگي سيد کرد
لاجرم منصب عالي چنانش باشد