اي که گوئي نعمت الله جان سپرد
جان سپرد و جان با ايمان سپرد
جان به جانان دل به دلبر داد و رفت
جان ازين خوشتر دگر نتوان سپرد
در هواي گلستان عشق او
جان چو غنچه با لب خندان سپرد
بندگي کرد او به صدق دل مدام
ظاهر و باطن به آن سلطان سپرد
جان امانت بود با وي مدتي
خوش امينانه به آن جانان سپرد
بود ميخانه سبيل خدمتش
رفت و اين منصب به اين و آن سپرد
ديگري گر جان به دشواري بداد
سيد سرمست ما آسان سپرد