هر جا که دکان داري است او مايه ز ما دارد
خود مفلس بازاري سرمايه کجا دارد
گر درد دلي داري از خود بطلب درمان
زيرا که چنان دردي با خويش دوا دارد
دل زنده بود جاويد گر کشته شود در عشق
ايمن ز فنا باشد چون دار بقا دارد
از نور جمال او روشن شده چشم ما
تاريک کجا گردد چون نور خدا دارد
ياري که در اين دريا بنشست دمي با ما
هر سو که رود آبي از بخشش ما دارد
رندي که وطن دارد در خلوت ميخانه
گر هر دو سرا نبود انديشه چرا دارد
خوش سلطنتي دارم از بندگي سيد
اين بنده چنين دولت در هر دو سرا دارد