ساقي جامي به اين و آن داد
خمخانه به دست عاشقان داد
در جام جهان نما نظر کرد
تمثال جمال خود به آن داد
راهي که نشان آن نه پيداست
عشقش به نهان به ما نشان داد
با دل گفتند جان فدا کن
از غايت ذوق جان روان داد
هر داد که خواستيم از وي
عدلش دادي به ما چنان داد
در کتم عدم وجود بخشيد
چيزي به از اين نمي توان داد
لطفش به کرم عنايتي کرد
سيد خود را به بندگان داد