نعمت الله جان به جانان داد و رفت
            بر در ميخانه مست افتاد و رفت
         
        
            آفتابي از قمر بسته نقاب
            آن نقاب از روي خود بگشاد و رفت
         
        
            بود استادي و شاگردش بسي
            کرد شاگردان همه استاد و رفت
         
        
            در خرابات مغان مست و خراب
            سربه پاي خم مي بنهاد ورفت
         
        
            او خليفه بود در بغداد تن
            رخت را بربست از بغداد و رفت
         
        
            عارفانه در جهان صد سال بود
            نه چو غافل داد جان بر باد و رفت
         
        
            سيد ما بود ظاهر شد نهان
            بندگان راجمله کرد آزادو رفت