چشم ما روشن به نور روي اوست
لاجرم من دوست مي بينم به دوست
رند مست از گفت وگو ايمن بود
هرکه مخمور است او در گفتگوست
عشق را با رنگ و بوئي کار نيست
عقل دايم در هواي رنگ و بوست
صد هزار آئينه گر بينم به چشم
در همه آئينه ها چشمم بر اوست
موج در دريا روان گردد مدام
آب جويد همچو ما در جستجوست
هيچ بد خود ديده سيد نديد
آفرين بر ديده بيناي اوست