هرکه باشد همچو سيد حق پرست
حق توان گفتن که از باطل برست
آن يکي درهر يکي خوش مي نگر
در دوعالم آن يکي را مي پرست
آفتاب و ماه مي بينيم ما
گرچه ما را درنظر نور خور است
جز وجود او وجودي هست نيست
غير او نبود وجود هرچه هست
دست او بايد که گيرد دامنش
خوش بود گر دامنش آيد به دست
هرچه فعل او بود نيکو بود
نيک نبود نيک اگر گويد بد است
تا تواني گرد مخموران مگرد
هرکه گردد حاصلش دردسر است
عين ما بيند به عين ماچو ما
آنکه با ما خوش در اين دريا نشست
نعمت الله رند سرمست خوش است
کي کند رندي چنين انکار مست