هرچه بيني جمله آيات وي است
علم او آئينه ذات وي است
ساقي ما مي به ما بخشد مدام
ذره و خورشيد جامات وي است
نورچشم ما نمايد او به او
عين او باشد که مرآت وي است
چيست عالم سايه بان پادشاه
جزء وکل مجموع رايات وي است
عشق او رخ مي نهد فرزين برد
عقل شطرنج باز شهمات وي است
خوش خيالي نقش مي بنديم ما
در نظر ما را خيالات وي است
عقل اگر گويد خلاف عاشقان
قول او مشنو که طامات وي است
عارفي گر دم زغايت مي زند
راست مي گويد که غايات وي است
نعمت الله پادشاهي مي کند
در همه عالم ولايات وي است