با محيط عشق او دنيا بر ما شبنمي است
چشمه آبي چه باشد هفت دريا شبنمي است
موج و دريا و حباب وجو به عين ما نگر
تا روان بيني درآن دريا که آنها شبنمي است
عارف دريا دلي گر دم ز دريا مي زند
هست درياي خوشي اما از آنجا شبنمي است
ژاله اي بر عارض لاله نشيند در نظر
گرچه سيرآب است اما جان ما را شبنمي است
اي که مي گوئي که آب روي دريا ديده ام
آب رو داري ولي در ديده ما شبنمي است
چيست عالم شبنمي از بحر بي پايان ما
آب رو از ما برد گر قطره اي يا شبنمي است
چشم ما بحر محيطي در نظر دارد مدام
غير اين درياي ما در چشم بينا شبنمي است
نعمت الله خوش در اين درياي بي پايان فتاد
در چنين دريا چه باشد قطره اي يا شبنمي است