هر شاهدي که بينيم با او مرا هوائي است
آئينه اي است روشن جام جهان نمائي است
خلوتسراي ديده از نور اوست روشن
برچشم ما قدم نه بنشين که خوش سرائي است
درگوشه خرابات رندي اگر بيابي
بيگانه اش نداني او يار آشنايي است
درويش کنج عزلت او را بدار عزت
صورت گدا نمايد معنيش پادشاهي است
ما دردمند عشقيم دردي درد نوشيم
خوشتر ز صاف درمان عشاق را دوائي است
نقش خيال غيري بر ديده گر نگاري
نقاش خطه چين گويد که آن خطائي است
ساقي عنايتي کرد خمخانه اي به ما داد
ز انعام نعمت الله ما را چنين عطائي است