ما را وجود نيست وگر هست جود اوست
بود وجود ما به حقيقت وجود اوست
بي نور بود او نبود بود هيچ بود
بودي که هست پرتوي از نور بود اوست
بشنو به ذوق گفته مستان بزم عشق
کاين قول عاشقانه ز گفت و شنود اوست
عود دلم در آتش عشقش روان بسوخت
بوي خوشي که مي شنوي بوي عود اوست
گر رند دردمند خورد درد گو منال
کان شربتي نکو است زيان نيست سود اوست
مستيم ولا ابالي و بر دست جام مي
در بزم هرچه هست ز انعام جود اوست
اين قول سيد است که نامش چو بشنوي
واجب شود به تو سخني کان درود اوست