رند سرمست فارغ البال است
بي غم از قال و ايمن از حال است
باکه موجود ثانيش خوانند
بر الف نزد عارفان دال است
سر فدا کن چه قدر زر باشد
خرقه چبود که مال پامال است
خواجه گر راه ميکده گم کرد
مرد هادي مگو که او ضال است
هرچه برعقل مشکل است اي يار
حلش از عشق جو که او حال است
عشق مشاطه اي است تا داني
بلکه صاحب تميز و دلال است
عقل کل در بيان سيد ما
دم فروبسته گوئيا لال است