درد دل درمان جان عاشق است
عشق دلبر جان جان عاشق است
بي سر و سامان شدم در عاشقي
بي سري سامان جان عاشق است
مقدم خيل خيالش هر شبي
تابه روز مهمان جان عاشق است
دولت وصلش بهر دل کي رسد
اين سعادت آن جان عاشق است
پادشاه عقل دورانديش ما
بنده فرمان جان عاشق است
کاسه خورشيد و قرص ماه عشق
روز و شب بر خوان جان عاشق است
نقش بند معني جان وجهان
صورت ايوان جان عاشق است
جان سيد از ميان جان ودل
عاشق جانان جان عاشق است