جامي ز حباب پر ز آب است
آب است که صورتا حباب است
در ظاهر و باطنش نظر کن
درياب حجاب آب آب است
آن جام جهان نماي اول
يک عين و صفات بي حساب است
بي جود وجود چيست عالم
گوئي سرآب نه، سراب است
ماهي که ترا به شب نمايد
خورشيد بود که در نقاب است
نقشي که خيال غير بندد
بگذار که آن خيال خواب است
گر پرسندت که چيست توحيد
خاموشي تو ترا جواب است