هرکجا پيري است طفل پيرماست
اين چنين پيري در اين عالم که راست
در صفات و ذات او ديدم عيان
مظهر ذات وصفات کبرياست
آفتاب است او و عالم سايه بان
حضرت او مظهر لطف خداست
جمله ارواح جزويات اوست
بلکه او بر جمله عالم پادشاه است
نقطه با، بلکه با، بل خود الف
روح اعظم سيد هر دو سراست
عين او بحر است و ما امواج او
تا نپنداري که او از ما جداست
گرچه طفل راه اوئيم از ادب
پير پيرانيم او چون پير ماست
اي که مي پرسي که اين اوصاف کيست
شمه اي از خلق و خوي مصطفاست
ساقي من او و جام مي لبش
اين چنين ذوقي که من دارم کجاست
من شدم فاني ز خود باقي به او
بر سر دار فنا دار بقاست
کي بيابد لذت اي جان عزيز
هرکه را با او به جانش ماجراست
نعمت الله او به عالم مي دهد
نعمت او نعمت بي منتهاست