چشم عالم روشن از نور خداست
هرکه اين را ديد نور چشم ماست
در دل آن کس که او گنجيده است
همچو او صاحب دلي ديگر کجاست
حال ما داند در اين دريا به ذوق
يار بحري يي که با ما آشناست
درد درد او اگر يابي به نوش
زانکه درد درد او ما را دواست
ذره و خورشيد واين وآن همه
در نظر آئينه گيتي نماست
عاشق ار درعشق او کشته شود
حضرت معشوق او را خونبهاست
نعمت الله رند سرمست خوشي است
پادشاه است اونه پنداري گداست