مطرب عشق ساز ما بنواخت
به نوا جان بينوا بنواخت
در خرابات ساقي سرمست
درد ما را به صد دوا بنواخت
مي نوازد به لطف عالم را
پادشاه است و اين گدا بنواخت
گرچه بنواخت جان عالم را
دل اين خسته بارها بنواخت
مبتلاي بلاي او بودم
چاره اي کرد و مبتلا بنواخت
شاهد غيب در سراي وجود
به نهان خاطر مرا بنواخت
شهرتي يافت در جهان که به عشق
نعمت الله را خدا بنواخت