گر خيال عارضش بنمايدت نقشي به خواب
نقش بندي کن روان بر آب چشم ما چو آب
آينه بردار و تمثال جمال او نگر
جام مي بستان که ساقي مي نمايد در شراب
سنبل زلفي که بيني نافه اي دان پر ز مشک
در چمن هر گل که چيني شيشه اي دان پرگلاب
بر در ميخانه بگذر تا ببيني آن يکي
مست با رندان نشسته باده نوشان بي حجاب
ذره اي از نور او بنمود ماهي خوش تمام
سايه بان حسن او را سايه کرده آفتاب
ساقي ما مي به ما از خم وحدت مي دهد
بي حسابش نوش کاين مي را نمي باشد حساب
نعمت الله مي دهد فتوي که اين مي را بنوش
من حلالش مي خورم والله اعلم بالصواب