دردمندانيم و مانده بي دوا
            همدم و همدرد ما هم درد ما
         
        
            غرقه درياي بي پايان شديم
            غير ما ديگر نباشد آشنا
         
        
            آبرو جوئي بيا از ما بجو
            تا بيابي آب روي ما ز ما
         
        
            رو فنا شو تا بقا يابي ز عشق
            بينوا شو تا از او يابي نوا
         
        
            بر در ميخانه مست افتاده ايم
            بي حجاب و فارغ از هر دو سرا
         
        
            از وجود و از عدم آسوده ايم
            باز رسته از فنا و از بقا
         
        
            رند سرمستيم در کوي مغان
            نعمت الله گر همي جوئي بيا