روشن است از نور رويش ديده بيناي ما
دره بيضا بود غواص اين درياي ما
جمله عالم وجودي يافته از جود او
خوش بود اين خلعت او راست بر بالاي ما
گر دواي درد دل خواهي بيا با ما نشين
ذوق اگر داري بجو يکتاي بي همتاي ما
جمله اسماي او از اسم اعظم خوانده ايم
اسم او گر بايدت اسماي او اسماي ما
عاشقان را نيست پروايي دمي با غير او
عاقلان را مي نباشد يک نفس پرواي ما
سرنهاده بر در خلوتسراي حضرتش
خود که دارد در جهان خوش تر از اين مأواي ما
در دل سيد نگنجد غير عشق حضرتش
حضرت او کي نشاند ديگري بر جاي ما