چيست عالم شبنمي از بحر ما
کيست آدم عارفي در شهر ما
هرکجا بکري است در دار وجود
از سر مهر آمده در مهر ما
دهر جز نقش خيالي بيش نيست
بگذر از دهر و طلب کن دهر ما
عقل زهر است اي پسر، پازهر عشق
زهر بگذار و بجو پازهر ما
رحمت ما بر غضب پيشي گرفت
لطف ما مستور کرده قهر ما
غير ما در بحر ما ديگر مجو
خود کجا غيري بود در بحر ما
نعمت الله نعمتي دارد تمام
جمع کرده اين همه از بهر ما